کاش من هم خدا بودم

جدا از غصه ها بودم

کاش دیوان شب دزدان عاشق را

به هنگام سلام گل می سرودم

کاش امشب به جایم دفتری ، یادی ، حسابی بود

به جای باغ خشکم نقش قالی بود

کاش بی تابی من را

فقط یک لحظه خوابی بود

برای خواب اشعارم کتابی بود

کاش ما را به ظلمت ها نمی دادند

به کج اندیشی ما دل نمی دادند

کاش گلواژه ها نمی مردند

در آن از قاصدک نامی نمی بردند

شقایق ها درون خانه پژمردند

چرا در حجره می نالم

به روی اسود و گل خورده می بالم

کاش می شد صدایی مسکن حالم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من