نیستی اما بدان این دل به جز ویرانه نیست

آن که در ویرانه بنشیند که صاحب خانه نیست

ما خراب باده ای در مجلس حاتم شدیم

صد هزاران شکر دیگر جای ما میخانه نیست

گر به هنگام سحر از من صدایی برنخاست

غم مخور زیرا که سودی حاصل از دیوانه نیست

شمع را بنگر که چون پرهای غیرت را بسوخت

آن که زیر آتشش ناید دگر پروانه نیست

کاش می شد تا بگریم زیر باران تا به صبح

لیک درویشان بنالند این عمل رندانه نیست

هر کسی از بهر خود در سینه غوغایی کند

حال خاضع گرد و گو دنیای ما ظلمانه نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من