تو چه بی مانندی
خدعه ای نیست تو را
از سراپای تو روشن شده راه
درکم از وسعِ نگاهت کوتاه
نامت از ریشه غریب
رویم از شرمِ تو سر برده به جیب
تو چه بی مانندی
شبهه ای نیست تو را
که چه خوش نقش و نگار
در پس پرده ی بی رنگِ فلک استادی
که چه بی یار و خموش
کنج ویرانِ وطن جان دادی
دل به تنهایی میدان دادی
من به سنگینی مویی خسته
در دروازه ی شوقم بسته
تو چه پر تاب و توان
چه دلیر
تو چه بی مانندی