از دلخوشی ها دم زنم گاهی در این میخانه من
غافل ز غم های شب و تقدیر این ویرانه تن
این نغمه ها از کنج نی گویند وصف حال ما
شرحی ندارد حال من جز ناله و خون و کفن
آن کس که گوشش جان بود فریاد من درمان بود
پنهان نگیرد چشم من کردار مشکان ختن
گر با می و معشوق و گل رازی نصیبت شد مگو
کین پرده ی اسرار شب رخ می نماید از بدن
گه گاه اگر در گفت ما اندوه دیدی و عزا
از دیده این را بگذران کین غم نمی دارد ثمن
از دست تقدیر و بلا ناید در این دنیا گزند
این زخم از رفتار ماست از ما به ما از من به من