در دامنِ سبزه دلربا باش و برقص
هر جرعه ی نوش یادِ ما باش و برقص
رو بر تنِ پوسیده ی هر مرده دلی
غافل منشین و بی هوا باش و برقص
از محنتِ هر سیلی ناخورده مترس
خود راهی وادی فنا باش و برقص
در معبدِ عیش نقشِ عریانی ماست
از جامه رها شو بی قبا باش و برقص
وقتِ شرر و زاری و غمداری نیست
از مسلکِ صوفیان جدا باش و برقص
عاشق شو و از مردمِ ناشاد مرنج
آسوده به کنجی از خفا باش و برقص
شیون کش و بی فروغ و ساکت منشین
سرزنده تر از باد صبا باش و برقص