وقتی که صدای برکه از تو خشکی پا می شه

سکوت خط شکسته دلم زود وا می شه

سر رو زانوم می زارم یهویی فریاد می زنم

من همون اسیر خاک و بوی عطر این تنم

رگ خوابم توی دستاته و من بازیچتم

پشت پا به عهد و پیمونای اون روزا نزن

یاد اون روزایی خوش که زیر اون آفتاب خیس

فکر اون اون نقطه کوریم جایی که غصه ای نیست

من همون بره و چوپانِ دلم دستای تو

جایی که دلم می گفت بمون تنم می گفت برو

آره یادت می کنم وقتی هوا آفتابی نیست

ولی افسوس که اون نقطه ی کور موندنی نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من