ای تو باعثِ دویدن ، طرحِ نوی هجرتِ من

ای فدای خاکِ دستات اشکِ خون گرفته ی من

ای که هر چی از تو خوندم تو دلِ سپیده برپاست

تو غزلبازی چشمات جای صد قافیه پیداست

تو تلاوتِ زمینی تنِ اخلاصِ طبیعت

از حریمِ تو گرفته نورِ هر ستاره نشأت

تو رو از صدای گرمت از نفیرِ شب شناختم

روی دشتِ تشنه ی تب رودی از جنس تو ساختم

تو تلاطم حضورت منو از خودم جدا کن

شیشه ی فریادِ من رو بِشِکون و بی صدا کن

ای که فرشِ آسمونی وقتی که ابری نداره

نکنه سایَت هم حتی واسه ما قیمتی داره

من یه ساحلم تو غربت توی فکر من اسیری

حسِ لمسِ پاتو روی ماسه هام ازم نگیری

نگو جایی واسه من نیست نگو از سرت زیادم

واسه یک ثانیه از تو هر شب از عمرمو دادم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من