شعر نیمایی جدیدم رو با عنوان (( بیگانه ی مشهور )) تقدیم می کنم به شما:

بیگانه ی مشهور

در زمستانی سپید اندود

گوشه ای از بیشه زاری سرد

بچه شیر از مادرش پرسید

کیست از ما بی مروت تر ؟

هر کجا جنبنده ای یابیم

فربه یا لاغر

پیر یا کهتر

می دریم از هم

می ستانیم از بدنها سر

مادرش اینگونه پاسخ داد

ما اگر جانی بمیرانیم

پنجه در پهلوی آهویی برقصانیم

این نشان از کینه و شر نیست

یا به قصدِ کسبِ فرداهای بهتر نیست

جمله عادتهای زشتِ ما

از برای اندکی سیریست

بارِ دیگر بچه شیر از مادرش پرسید

کیست از ما بی مروت تر ؟

مادرش این بار پاسخ داد

هست موجودی در این دنیا

بهره مند از چهره ای زیبا

قامتش بر روی جفتی پا

هر کجا جنبنده ای یابد

وحش یا هم نوع

تیز و سرکش یا به حالِ طوع

می کشد اما نه از مقصودِ رفعِ جوع

تیر و ترکشهای زهرآگین

نیزه و تیغ و تفنگ و مین

بهترین نوعِ سلاحش نیست

لکه ی خونی چو رو شد درصلاحش نیست

خنجرِ ایشان زبان اوست

می درد با آن

وجهه ات را در لباسِ دوست

می شکافی از درونِ خویش

بی سبب از استخوان تا پوست

هیچ این موجودِ رعنا را

در نقابِ خود نخواهی دید

چشم در چشمِ تو گر خندید

روی ماهت را اگر بوسید

در غیاب تو

دشنه ها را می زند از پشت

تا به خود گردی

رو به سیمای تو گردد هر سر و انگشت

دین او آیین بی شرمیست

در نگاه نافذ و گرمش

هیچ خیری نیست

از کنارش دور باید زیست

آنچه گفتم شرحِ حالِ او

شمه ای از وصفِ ایشان است

نام این بیگانه ی مشهور

اشرفِ مخلوق انسان است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من