چه غمی بدتر از این بود

که یه روزی روی تابوت

ببرم حرمت عشق و

بدمش به دست یک رود

و بگم که حرمت ما

و تموم دلخوشی ها

مثل یک ساز شکسته بی صدا بود

تب و تاب و ناله ی غم زده ی تو

مثل برگه

که صداشو از سر خشم رها کرده

ولی گم شده تو گریه باد و

نمی دونه که شده بازیچه ی دنیای بی داد

چه کم از اون گل سرخی

که دلش خون و تنش سبزه

ولی غافل از این که تن پاییز به مرگش …

صد افسوس که می خنده

صد افسوس و صد افسوس و صد افسوس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من