یاد دارم روزگاری روشنی آمد پدید

عشق عاشق گشت درد خود چشید

یاد دارم روبه مکار ما

توبه کرد انگشت بر دندان گزید

یاد دارم خانه اندوه ما

خود به ویرانی کشید

مار پر نقش و نگار قصه در کنجی خزید

یاد دارم یادمان می ماند دوست

کاج همراه سپیدار و بلوط

جمله می خواندند این عالم ز اوست

یاد دارم صورت خندان شب

زیر پای برکه می انداخت پوست

یاد دارم ماهی تنگی نبود

ناتوانی عاجزی گنگی نبود

یاد دارم هیچ انسانی نگفت

کور چشمان حسود

سالها بگذشت و اکنون ما بدیم

یادمان خوش یاد ایام قدیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من