
مستِ آنم که به میخانه روم با یادت
شاد و لا یعقل و جانانه روم با یادت
من که چون سائلِ شوریده ی عریان بودم
خیز و بنگر که چه شاهانه روم با یادت
از سرِ بی بدن و چشمِ پر از اشک مپرس
که جگر سوز و غریبانه روم با یادت
تو خداوندِ زمینی و به شکرانه ی عشق
هر شب و صبح به بتخانه روم با یادت
قصه ی سوختنم وردِ زبانِ همه شد
گردِ شمعِ تو چو پروانه روم با یادت
می هراسم که در این خوابگه قصه ی تو
به سراشیبی افسانه روم با یادت