وطن

شعر نیمایی جدیدم با عنوان (( بلندای غم )) تقدیم به شما:

دیرگاهیست که در موطن ما

دشتِ سبزِ شفقت

جای خود را به بیابان داده است

مرغک بیداری

گویی از فرطِ عطش جان داده است

پای هر کوه مزاریست که از هر گورش

گیسوی دخترکی بیرون است

و زِ سوگِ پسری

مادری غرقِ جنون

چشم های پدری پرخون است

کنجِ هر شهر و دیار

هق هق و چوبه ی دار

عصرِ سرخوردگی انسان است

مسکنِ چلچله ها زندان است

و در این قحطی شعر

پیکرِ پاکِ غزل بی جان است

حاکمان می کوشند

خلق سرمستِ جهالت باشد

چشمه ی شهدِ شعور

شوکران نوشد و سرفصلِ رذالت باشد

عقل با سفسطه در آمیزد

سینه آکنده ی غفلت باشد

و در این جولانگاه

نیست یک سقف و پناه

آه ای ابر سیاه

کز بلندای غمِ کهنه ی ما می گذری

هیچ میدانی از این جسمِ نحیف

استخوان می شکنی

غزل جدیم رو با عنوان (( افول )) تقدیم می کنم به مردم عزیز و رنج کشیده ی ایرانم :

ای سازهای شب زده ی مامِ میهنم

زهر است تا خِرخِره در جامِ میهنم

در این دیارِ مُرده کمی نغمه سر دهید

تا گَردِ غم جدا شود از بامِ میهنم

ای دشت های تشنه چرا گُل نمی دهید

از اشک و خونِ مردمِ ناکامِ میهنم

تا کی غروبِ صبحِ دل انگیزِ دلخوشی

تا کی طلوعِ ظلم و ستم شامِ میهنم

اهریمنان چو تکیه به جانِ وطن زدند

خَلقِ جهان به حق نَبَرَد نامِ میهنم

یا رب افولِ حکمت و ایمان تقاصِ چیست

حُکمِ چه معصیت شده فرجامِ میهنم

غزل جدیدم با نام (( کوچه ی بن بست )) تقدیم به مردم عزیزم بخصوص درگذشتگان مظلوم پرواز اکراین:

هم وطن ضجّه مزن مست که پاسخگو نیست

آن که برعکسِ جهان هست که پاسخگو نیست

خُفته را می شود احضار نماییم امّا

گر کسی چشم خودش بست که پاسخگو نیست

پُتک باید به تن سرکش دوران کوبید

بی سبب شکوه مکن دست که پاسخگو نیست

ضربت مُهلک شمشیر اگر وارد شد

تا که سبّابه زند شست که پاسخگو نیست

زهر در جامه ی تزویر به کامِ من و توست

تُف به این قافله ی پست که پاسخگو نیست

خون بگریید و بسوزید و بسی نعره زنید

ورنه این کوچه ی بن بست که پاسخگو نیست

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من