من مستم و تکیه بر عصایی دارم
بر پوشش تن کهنه قبایی دارم
این خیره سر می زده را پروا نیست
من با قدح باده وفایی دارم
داروغه ملامت مکن امشب ما را
کین زخم پریشان نه دوایی دارم
یک لحظه کنارم بنشین و بنگر
با این همه غربت چه صفایی دارم
من سازم و از بهر دل بیمارم
با این که شکسته ام صدایی دارم
گر خود به سبویی بفروشم غم نیست
بیهوده نیم قصد و ندایی دارم