تو پرستویی و من
خصلتم بی بالیست
جای پرواز دلم
از بلندای نگاهت خالیست
در تکاپویی و من
ساکن شرقی بی نام و نشان
غربت و شعله ی شمعی بی جان
قاصدک ، گل ، چشمه
خلوت خشک دو چشمان ترم
می رود خنجر دوری به برم
تو پرستویی و من
اشک تو ، شوق تو ، دیدار تو را
تا سراپرده ی دریا بخرم