شعر نیمایی جدیدم رو با عنوان (( تفاوت های وحشت زا )) تقدیم حضورتون می کنم :
خودت را جاى من بگذار
و از ویرانه ی ذهنت
مصائب را کمی از دیدِ من بشمار
دمی آهسته تر رد شو
که قدری گم شوی در من
و شاید در ضمیرِ ناخودآگاهت
سرودی بشنوی از من
خودت را جای من بگذار
قضاوت های کورت را
به دست خویشتن نسپار
کمی با کفش های من قدم بردار
من از بیغوله می آیم تو از بستان
تو از نوری
من از زندان
ببین رنگ و لعاب ما
تفاوت های وحشت زا
چگونه شکل می گیرد ؟
چرا یکسانی انسان
به هیچ و پوچ می میرد ؟
خودت را جای من بگذار
تو این سنگِ تمسخر را
به سوی من رها کردی
و نخ های محبت را
بریدی و جدا کردی
ندانستی که من قربانی خشمِ زمین بودم
ندانستی که من یک روز مثل تو
به غایت آهنین بودم