این غزلم رو تقدیم می کنم به همه ی متولدین عزیز دهه ۶۰ :
من از ترانه ی پاییزم ، نفس بریده و بحرانی
اسیرِ ظلمت و بی رنگی ، در آستانه ی ویرانی
من از تبارِ بیابانم ، که قطره در نظرم دریاست
و شبنمی به تنم آرد ، شکوهِ یک شبِ بارانی
همیشه غرقِ تبم انگار ، همیشه پر غضب و سرکش
چه دردِ مزمن و پنهانیست ، در این تشنجِ طوفانی
نصیبِ ساحلِ افکارم ، شکسته قایقِ دوران شد
نشانِ رختِ دلم چندین ، عقابِ بی سر و زندانی
ای آفتابِ سراسیمه ، به جستجوی چه برخیزی ؟
هر آن چه پر بزنی هیچ است ، در آسمانِ پریشانی
بیا و حادثه ی خود باش ، به کور چشمی این تقدیر
که از تو زنده شود راهِ ، طلوعِ عرصه ی انسانی