دیریست که پنهانی چشم از تو به داد آمد

تقدیر به تصویرم خندیده و شاد آمد

از جامه تهی گشتم عریان شده احوالم

در وصفِ وجودِ من یک واژه زیاد آمد

صد دیده بگریانم در رؤیت و پنهانی

هر لحظه که عطرِ تو در منظرِ یاد آمد

یک قطره نبود از ما بی شور و شعف روزی

آفاقِ سرشت این دم در بحرِ فساد آمد

جامی نرود بالا هر چند روا باشد

تا دوری و مِی خوردن بازارِ کساد آمد

ایامِ نگونبختی در نیمه شبی سر شد

قالیچه ی عمر اما بر پیکرِ باد آمد

 

3 واکنش به قالیچه ی عمر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من