کجای قلبِ ما نهان شدی ، که این زمانه سخت سر شود
خدا کند نیاید آن شبی ، که چشمِ خسته ی تو تر شود
چه گرم و شاعرانه این سکوت ، که نقش می زنی به چهره ات
غزل بخوان که روحِ آسمان ، ز عهدِ پاکِ تو خبر شود
ببین جنون چه کرده با سرم ، که مثل سایه با هوای کوچ
دمی تبِ سفر بگیرد و ، از آشیانه برحذر شود
تو ای نگارِ بی عتابِ من ، برای رفعِ حزن و خواب من
ترانه گوی و خنده ای نما ، که بس به کامِ ما شکر شود
قسم به طبعِ بی قرارِ من ، که چون به محضرِ تو می رسد
به لطف و رحمِ بی حسابِ تو ، چه خاشعانه بی خطر شود
به فرصتی دوباره می جهد ، جنینِ نارسیده ی دلم
تو مشعلی نصیبِ ما بکن ، که از غلافِ شب به در شود