دل نوشته هاي من

تماشا کن مرا بنگر

چه مصلوبم چه بی رنگم

چه حاشا می کنم هر روز و آزادانه می گریم

چه خوش احوال درویشان و ناخوش حال زار ما

چه غوغا می کند این زورق بی تور و تار ما

چه زیبا رنگ زلف تو درون چشم تار من

چه با آهنگ غمگین تو شادم من

چه آغازی به پایان در رویاست

تماشا کن چه سوزی بر تن دلهاست

چه چشمانی که از نطق تو گریان است

چه آغوشی که از لطف تو حیران است

صفای نورت ای باران صدای رشد و خوشکامی

دل از اندیشه ی عشق تو ویران است

از دلخوشی ها دم زنم گاهی در این میخانه من

غافل ز غم های شب و تقدیر این ویرانه تن

این نغمه ها از کنج نی گویند وصف حال ما

شرحی ندارد حال من جز ناله و خون و کفن

آن کس که گوشش جان بود فریاد من درمان بود

پنهان نگیرد چشم من کردار مشکان ختن

گر با می و معشوق و گل رازی نصیبت شد مگو

کین پرده ی اسرار شب رخ می نماید از بدن

گه گاه اگر در گفت ما اندوه دیدی و عزا

از دیده این را بگذران کین غم نمی دارد ثمن

از دست تقدیر و بلا ناید در این دنیا گزند

این زخم از رفتار ماست از ما به ما از من به من

مرا دریاب

اگر زهرم اگر قندم

اگر بیهوده می خندم

مرا دریاب زیرا من

ندارم جز تو پیمانی

که برگردم به اصل خویش و

ایامی که در این خانه سر کردم

نه در دشت طلا غرقم

نه در کوه بلا عاجز

پشیمان از درون جان

و آن جامی که رد کردم

مرا دریاب زیرا من

فریب این و آن خوردم

فریب هیبت و اعجاز آن رنگین کمان خوردم

چه خوش می خواند مرغ شب

ولی افسوس کز این نغمه ها

چیزی به جز خوابی نمی ماند

دگر این بلبل خوش خنده مصراعی نمی خواند

مرا دریاب زیرا این تن زخمی

مرا از خویش می راند

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من