دل نوشته هاي من

غزل جدیدم با عنوان (( سوختن )) تقدیم به شما :

سوختن

پریشان گشتم و پیمانه ام سوخت

سرود و نغمه ی مستانه ام سوخت

به چادر عادتم دادند و ناگه

در این دنیای مهلک خانه ام سوخت

من از مرزِ خودم پیشی گرفتم

به یک دم شوکتِ شاهانه ام سوخت

رها بودم ز قید و بندِ دنیا

قناعت های معصومانه ام سوخت

نه رؤیایی نه پروازی نه شمعی

ولی بال و پرِ پروانه ام سوخت

گمان بردی که من سنگِ صبورم

چو بر من تکیه کردی شانه ام سوخت

غزل جدیدم با عنوان قبله گاه تقدیم به شما:

قبله گاه

چشمِ تو با دیده ام گاهی مدارا می کند

زخم های کهنه ی من را هویدا می کند

خنده های دلنشینت باعثِ شر می شود

باطنِ دیوانه ام راسخت رسوا می کند

گلعذاران در نبودت نغمه ی خون سر دهند

باد گرداگرد گیسوی تو بلوا می کند

کشته ی پروازِ عشقیم و نمی دانم چرا

آتشت پروانه ها را بی محابا می کند

قبله گاهِ زهدِ من از هر گزندی ایمن است

تا که از جنسِ تو ایمانی مهیا می کند

تا نفس در سینه دارم پیرِ کنعانِ دلم

یوسفِ گمگشته اش را در تو پیدا می کند

شعر نیمایی جدیدم رو با عنوان (( تفاوت های وحشت زا )) تقدیم حضورتون می کنم :

تفاوت های وحشت زا

خودت را جاى من بگذار

و از ویرانه ی ذهنت

مصائب را کمی از دیدِ من بشمار

دمی آهسته تر رد شو

که قدری گم شوی در من

و شاید در ضمیرِ ناخودآگاهت

سرودی بشنوی از من

خودت را جای من بگذار

قضاوت های کورت را

به دست خویشتن نسپار

کمی با کفش های من قدم بردار

من از بیغوله می آیم تو از بستان

تو از نوری

من از زندان

ببین رنگ و لعاب ما

تفاوت های وحشت زا

چگونه شکل می گیرد ؟

چرا یکسانی انسان

به هیچ و پوچ می میرد ؟

خودت را جای من بگذار

تو این سنگِ تمسخر را

به سوی من رها کردی

و نخ های محبت را

بریدی و جدا کردی

ندانستی که من قربانی خشمِ زمین بودم

ندانستی که من یک روز مثل تو

به غایت آهنین بودم

شعر نیمایی جدیدم رو با عنوان (( بیگانه ی مشهور )) تقدیم می کنم به شما:

بیگانه ی مشهور

در زمستانی سپید اندود

گوشه ای از بیشه زاری سرد

بچه شیر از مادرش پرسید

کیست از ما بی مروت تر ؟

هر کجا جنبنده ای یابیم

فربه یا لاغر

پیر یا کهتر

می دریم از هم

می ستانیم از بدنها سر

مادرش اینگونه پاسخ داد

ما اگر جانی بمیرانیم

پنجه در پهلوی آهویی برقصانیم

این نشان از کینه و شر نیست

یا به قصدِ کسبِ فرداهای بهتر نیست

جمله عادتهای زشتِ ما

از برای اندکی سیریست

بارِ دیگر بچه شیر از مادرش پرسید

کیست از ما بی مروت تر ؟

مادرش این بار پاسخ داد

هست موجودی در این دنیا

بهره مند از چهره ای زیبا

قامتش بر روی جفتی پا

هر کجا جنبنده ای یابد

وحش یا هم نوع

تیز و سرکش یا به حالِ طوع

می کشد اما نه از مقصودِ رفعِ جوع

تیر و ترکشهای زهرآگین

نیزه و تیغ و تفنگ و مین

بهترین نوعِ سلاحش نیست

لکه ی خونی چو رو شد درصلاحش نیست

خنجرِ ایشان زبان اوست

می درد با آن

وجهه ات را در لباسِ دوست

می شکافی از درونِ خویش

بی سبب از استخوان تا پوست

هیچ این موجودِ رعنا را

در نقابِ خود نخواهی دید

چشم در چشمِ تو گر خندید

روی ماهت را اگر بوسید

در غیاب تو

دشنه ها را می زند از پشت

تا به خود گردی

رو به سیمای تو گردد هر سر و انگشت

دین او آیین بی شرمیست

در نگاه نافذ و گرمش

هیچ خیری نیست

از کنارش دور باید زیست

آنچه گفتم شرحِ حالِ او

شمه ای از وصفِ ایشان است

نام این بیگانه ی مشهور

اشرفِ مخلوق انسان است

غزل جدیدم تقدیم به شما :

شاید

شاید دهانِ بسته ی ما پر ثمر شود

گوشِ زمانه از نفسش کور و کر شود

بی مهری و قساوتِ دوران بمیرد و

انسان برای قلبِ یتیمش پدر شود

دستی بگیرد هر که به میزان وسعِ خویش

تا روزگارِ خلقِ تهی مایه سر شود

در سایه سار معرفت و عشق و همدلی

هر سختی و فشار و غمی بی اثر شود

ای باغبانِ عاطفه فریاد و ناله کن

شاید نهالِ خفته ی وجدان خبر شود

شاید هوای مرده ی این تیره مردمان

در خلوتِ بهاری گل تازه تر شود

غزل جدیدم تقدیم به شما :

آهسته تر

ای آشنای بی وفا آهسته تر قدم بزن

در پیچ و تابِ جاده ها آهسته تر قدم بزن

من خالصانه می دوم اما به تو نمی رسم

محضِ رضایت خدا آهسته تر قدم بزن

آشفته هستم از شب و تنهایی پر از غمم

در حالِ بی قرارِ ما آهسته تر قدم بزن

این مته ی شتابِ تو کز کرده در هوای من

پیوسته می جود مرا آهسته تر قدم بزن

تا کی حصارِ بی کسی در آسمانِ دیده ام

تا کی به عزلت و فنا آهسته تر قدم بزن

هر جا که پا نهاده ای رؤیت نشد نشانه ای

ای یکه تازِ ناکجا آهسته تر قدم بزن

شعر نیمایی جدیدم رو با عنوان (( فراخوان صداقت )) تقدیم حضورتون می کنم.

فراخوان صداقت

کاش یک شب برسد

که در این تاریکى

اگر از پنجره ها روزنه اى پیدا شد

پیشِ پاى دگران

مانعى نگذاریم

دوده ها را بزداییم و کمى

غصه از پیکره ى پیرِ فلک برداریم

کاش در حنجره ى طینتِ ما

عشق ، عادت باشد

جاى هر تیزرِ تبلیغاتى

آگهى هاى فراخوان صداقت باشد

مدتى مى گذرد

جمعِ افروخته ى اندکِ ما

در تلاشند که فرداها را

خوش خط و واضح و گرم و خوانا

راهى راهِ سعادت بکنند

کینه را سر ببرند

و هنرمندانه

روی دلمردگى بومِ همه

طرحِ شیرینِ رفاقت بکشند

کاش در رخوتِ بى حدِ زمان

نبضِ خورشید پدیدار شود

حسِ یکرنگى این قافله بیدار شود

و نگاه همگان

رو به درگاه خدا حاضر و هشیار شود

کاش یک شب برسد

که درونِ اذهان

ترسى از حادثه و تیغ نباشد

روزى سفره ى مردم

شیون و جیغ نباشد

شخصی از سایه ی خویشتن نترسد

بیدی از باد نلرزد

همه جا شمع و گل و آینه پیدا

و صفا بگذرد از حد

کاش یک شب برسد

غزل بهاری جدیدم رو با عنوان (( سفره ی دلها )) تقدیم می کنم به دوستان گل. همیشه بهاری باشید و شاد.

سفره ی دلها

یک سالِ دگر سر شد و تقدیر رقم خورد

در آینه ها سیرتِ تصویر رقم خورد

از مرگِ پر از حادثه ى فصلِ زمستان

احیاى بهار آن پدرِ پیر رقم خورد

سرما جگرش سوخت و تا خواست بجنبد

بر فرقِ سرش ضربتِ شمشیر رقم خورد

برخیز که در مرتبه ى سفره ى دل ها

صد پله ى پر شور و نفسگیر رقم خورد

امسال دگرگون شو و هر لحظه خطر کن

کاندر نفست جرأت یک شیر رقم خورد

بخشنده ى کُل باش و مپرس از کس و ناکس

دریادلى تو به چه تأثیر رقم خورد ؟

غزل جدیدم با عنوان (( سوی تو ))‌ تقدیم به شما :

سوی تو

باز هم سیلِ غمم کیسه کشِ جوى تو شد

سینه آکنده ز عطرِ تنِ خوش بوى تو شد

از کدامین قفس و سایه هراسى اى دوست

یک سبد چشم و سر و دست و قدم سوى تو شد

منِ بیچاره ى سرگشته و مبهوت که هیچ

باد هم مست و خراباتى گیسوى تو شد

در کمندِ نگهت هستم و میدان دلم

سخت تسلیمِ برازندگى گوى تو شد

خانه ام از گذرت نورِ صد آئینه گرفت

روحِ پژمرده ى من زنده به جادوى تو شد

گشت آسوده و عمرى به گدایی منشست

آن که ذاتش به رهِ بندگى خوى تو شد

ایام سوگواری امام حسین (ع) رو به همه ی دوستان تسلیت می گم. شعر جدیدم رو به همین مناسبت تقدیم می کنم به حضرت و دوستدارانش :

من تشنه ی جامِ عطش آموزِ حسینم

آغشته به دنیای پر از سوزِ حسینم

ناگفته نماند منِ دلداده ی مجنون

مبهوتِ کراماتِ دهان دوزِ حسینم

دیوانه ی مردانگی شاهِ عطوفت

عباس ، یلِ عاشقِ چون یوزِ حسینم

من تا نفسی در تنِ این حنجره دارم

دنباله رو مسلکِ پیروزِ حسینم

درویشم و بی وقفه بدین ظرفِ گدایی

می بالم و دیریست که دریوزِ حسینم

هر قدر که آسوده و بی دغدغه باشم

محتاجِ دعاهای شب و روزِ حسینم

به نام خدا


بهمن کیاست هستم

زاده ی کویرم

گه گاهی دست به

قلم می برم و گاهی

موسیقی می سازم

آثاری چنداز کارهایم

را در این وبسایت

به شما تقدیم می کنم


اینستاگرام من